جدول جو
جدول جو

معنی ریس هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو

ریس هکاردن
ریسه، نوعی واکنش که در اثر آن موی تن سیخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ دَ)
به نخ کشیدن، چنانکه دانه های انجیر یا دانه های سبحه را. (یادداشت مؤلف) ، پی درپی هم افکندن کسان یا چیزهایی را. پشت هم آوردن. قطار کردن. پیاپی و دمادم کردن: بچه هایش را هم با خود ریسه کرده بود. (یادداشت مؤلف) ، مشتی الفاظ را بی توجه به مستدل بودن آنها پیاپی گفتن. پیاپی گفتن: یک مشت الفاظ پوچ را ریسه کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را مسخره کردن، سرد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از روی مانعی گذشتن و عبور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شل کردن، از شتاب چیزی کم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فزونی یافتن، اضافه شدن، برآمدن برنج در حال پخت، ری آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیخ شدن موی تن در اثر چندش
فرهنگ گویش مازندرانی
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
فرهنگ گویش مازندرانی
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن، بستن در و پنجره و یا چیز دیگر، بدرقه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هوس کردن، میل شدید داشتن زن باردار به بعضی خوراکی ها
فرهنگ گویش مازندرانی
فریب دادن و برانگیختن کسی برای دعوا لج بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن، سرپا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیدار نمودن، بلند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد کردن پول
فرهنگ گویش مازندرانی
به رشته نخ کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خمیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای قطره ی در حال فرو افتادن، صدای چکیدن قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
دور کردن و رماندن، تأسف خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی